پنج روز سفر ، یه دنیا خاطره !

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

پنج روز سفر ، یه دنیا خاطره !

از ترس و استرس اول سفر شروع شد ،

از اولین بار سه نفره مسافرت کردن ،

مسیر رفت با تمام دنگ و فنگش تو تاریکی ِ  4صبح خیلی خاص و دل نشین بود ،

یه سرمای مبهمی پیچیده بود لای ِ دنده هام ، انگار که منجمد شده باشم ،

با بالا اومدن آفتاب کم کم همه چیز عادی شد ،

آقای الف به استقبالمون اومده بود ،

خیلی خوشحال بود که بعد ِ مدت ها به خونه ی جدیدشون میرفتیم ،

خانم رِ در ُ برامون باز کرد ،

یه آرایش ملایم کرده بود و با لبخند ِ هیجان ناکی میزبان ِمون بود ،

ورود به خونه و لب خند بابت فضای سفید و آبی و بی نهایت ساده و شیک ِ خونشون

که یهو نگاهم گره خورد به یه کتابخونه ی بزرگ ، تقریبا سه متر ،

از سقف کل ِ دیوار تا پایین ، مثل اینکه تموم دنیا مال من بود ،

هنوز استراحت نکرده و آبی به صورت نزده ،

منی که از هر چی بگذرم از خوابم نمیگذرم ،

بی توجه به اشعه های خوابالویی که به سطح مژه هام منعکس می شد

رفتم سمت کتابخونه و اسم تموم کتاب ها و نویسنده هاشُ یه دید ِ کلی زدم ،

از هملت و ابله تا تاریخ قاجار و فرانسه و جهان و نمایش نامه های رسول یونان ،

از الفبای ِ ترکی ِ آذربایجان تا زبان ِ استانبول ،

حس خوبی سرتاسر مردمک ِ چشمام ُ رژه می رفت !

و دعوت شدنم به نوشتن یه داستان کوتاه ترکی از طرف آقای الف این حس ُ دو چندان کرد 

سفر میتونه حتی تا شعاع دو متریت حس ِ خوبی ساطر کنه به شرطی که خودت بخوای

دیدن شمعدونی های قدیمی ِ فیروزه ای و ساعتِ نقره ای

و سنجاقک های ِ مسی فضای مغازه ی قدیمی ِ محبوبم ُ سرشار از نوستالژی کرده بود

حتی اون تلفن های خیلی قدیمی که هم گوشی و هم دهنی دارن ،

یا اون سُـکان ِ خیلی بزرگ چوبی که یاد ِ کارتون ِ وایکینگ ها مینداختم ،

پُر بودن از اشعه های یونیزه کننده ی حس های ِ مزخرف و جایگزین کردن بی نهایت ِ مطلق ِ لب خند

کوزه ها و کاسه های ِ سفالی بوی ِ خونه ی قدیم آقا بزرگُ میداد ،

دلیلی برای استرس های این دو ماه اخیر نبود و خوب تونسته بودم برای چند روز هم که شده

مهارشون کنم که بعدا بابت اینکه سفر خوبم ُ خراب کردن غصه نخورم ،

دلیلی برای ناراحتی نبود ، فقط چند روز سفر ِ بدونِ بابا دست کم ارمغانش دلتنگی ِ !

اما در این موارد بنده سعی میکردم از تراس بزرگ خونه ی ِ آقای ِ الف و خانم رِ

به سمت پایین آویزون شم ،

که هم خون به مغز مبارک بره هم اینکه ، ارتفاعِ زیاد چند دقیقه از فکرم ُ به خودش مشغول کنه

شمام اگه سفر رفتین و خانم رِ نقاش بود ،

سعی کنین راجع به نقاشی هاش خیلی نظر بدین چون ریاضی دان های نقاش ،

شیفته یِ تحلیل ِ نموداری ان ..

 

+ دوستان دلتنگتان بودیم بسی ! *:)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |